سفــــــری به قعر زمیــن

این نوشته سفر نامه،درد نامه،درد دل نامه نمی دانم هر چه هست بوی درد می دهد،بوی بحران می دهد خلاصه هر چه هست و هر بویی دارد خواندنی است .

یکی از جالب ترین ، به یادماندنی ترین و خاطره انگیز ترین سفرهایم سفری به زادگاهم بوده است هر کسی از سفر به جایی می نویسد ، سفر به شیراز به اصفهان ویا به ترکیه ،دبی ولی من از سفر به زادگاهم می نویسم به زادگاهی که 22 سال از عمرم را در آن تلف کرده ام و نمی دانستم که در آن چه می گذرد .

در طی سفری که به زادگاهم داشتم و به دلیل شرایط ویژه ای که پیش آمده بود نتوانستم خودم را بومی آنجا معرفی کنم و لذا خودم را مازندرانی معرفی کردم و به همین واسطه توانستم به خیلی از مشکلات و بدبختی های مردم آگاه شوم . در این سفر به دلیل شرایط کاری واز آنجایی که من برای نظارت بر پروژه ای به آنجا فرستاده شده بودم توانستم تقریبا" تمامی نواحی استان را در یک هفته ببینم البته داخل پرانتز بگویم که باید به حال خودم تأسف بخورم که بعد از 22 سال نمی دانستم مردم در چه شرایط و وضعیتی هستند.

از آنجایی که پروژه مذکور تحقیقی بود توانستم از نزدیک با مردم مناطق مختلف استان صحبت کنم و همانطور که گفته شد چون خودم را مازندرانی معرفی کرده بودم و به ظاهر غیر بومی بودم که کار واقعا" سختی هم بود چون مردم فکر می کردند من زبان محلی شان را متوجه نمی شوم آزادانه هر نوع اظهار نظری در مورد من می کردند وحتی در بعضی مواقع فحاشی هم می کردند وغافل از اینکه من همه اینها را متوجه می شوم که در این مواقع کنترل کردن اعمال و رفتار خودم کار بسیار سختی بود ولی با همه ی این تفاسیر با ز بیشتر توانستم از وضعیت این مردم آگاهی پیدا کنم.

فارغ از هر نوع سو گیری ،جانبداری ،و یا قومیت گرایی بگویم چیزی که بیشتر از همه در بین این مردم چشم مرا گرفت مهمان نوازی آن ها بود که البته زبانزد عام است و بعد از این خصیصه غریب پرستی واحترام به غریبه ها بود تا جایی که از اینکه مأموریت من مصادف شده است با فصل سرما خیلی ناراحت بودند و از من قول سفری دوباره به این استان را در فصل بهار می گرفتند .از دیگر خصایص این مردم مثل خیلی از ایرانی ها دوگانگی رفتاری یا همان ریا کاری آن ها بیشتر از بقیه به چشم می خورد خصیصه دیگر این مردم باز هم مثل بیشتر مردم ایران تملق،چاپلوسی و دروغگویی آن ها بود(البته مهمان نوازی آن ها را به پای تملق و چاپلوسی ان ها نیندازیم )و لذا من به دلیل اینکه با تمامی خلق وخو و شرایط آن ها اشنایی داشتم هم چاپلوسی وهم دروغگویی آن ها را تشخیص می دادم .

مردم این سرزمین به شدت از سردمداران حکومت بی اعتمادند و به همان اندازه هم از آن ها می ترسند دلیل ترسشان هم شاید فقر اقتصادی که به دنبال آن فقر فرهنگی را به همراه دارد باشدو یا شاید سطح پایین آگاهی، سوادو شعور عامیانه ای بود که این مردم داشتنتد مردم شهر های مختلف این استان باز هم مثل خیلی از نقاط ایران از بد گویی و ستیزه جویی و کینه ورزی با هم دریغ نمی کردند که این مسئله با شعور عامیانه مردم رابطه عکس داشت یعنی شعور بالاتر تعصب کمتر .

یکی از صحنه های عجیب،دردناک واسف باری که در این سفر دیدم صحنه زنان و دخترانی بود که در سرمای چند درجه زیر صفر این منطقه به دلیل نداشتن آب لوله کشی در رودخانه مجاور روستایشان به شستن لباس مشغول بودند وجالب اینکه وقتی از همین مردم می پرسیدیم که شما چقدر از این وضعیت راضی هستید به دلیل همان رعب و وحشتی که داشتند و شاید هم 113  اعلام رضایت کامل می کردند .

در این سفر به نکات جالب زیادی دست پیدا کردیم جالب از این جهت که همه ما فکر می کنیم که این چیز ها در ایران پیدا نمی شود ،یکی از این نکات روستایی بود که از آذر ماه تا اوایل فروردین جاده ارتباطی اش قطع می شود یا روستای دیگری که داننش آموزانش یا باید تا پنجم ابتدایی درس بخوانند یا اگر در فکر ادامه تحصیل باشند باید به خانه فامیل هایشان در شهر بروند که این شرایط هم فقط برای پسران امکان پذیر است .اگر کسی هم در شهر فامیلی نداشته باشدیا نتواند به شهر برود باید بی خیال ادامه تحصیل شود  از نکات جالب دیگر این سفر برخورد با زنی بود که در سن 36 سالگی دارای 9 فرزندبود وقتی می پرسیم که چرا ؟جواب می داد می خواهم بچه هایم جفت باشند یعنی اگر 5تادختر دارم 5 تا پسر هم د اشته باشیم  و جالب این که در همین روستا وقتی می پرسیم چند تا بچه دارید دختران را جزء آمار به شمار نمی آورند و نکته آخر اینکه تقریبا همه این مردم سفارش می کردند که وضعیت مارا خوب جلوه دهید یا به قول خودشان خوب بنویسید. و ای وای بر مردمی که این چنین اند .

همه این مشکلات و نواقص به محرومیت ،فقر چه از لحاظ اقتصادی وچه از لحاظ فرهنگی ،به سطح سوادو آگاهی در بین این مردم بر می گردد.همه ی این بدبختی ها از نداشتن سرچشمه می گیرد همه ی این فلاکت ها از محرومیت سرچشمه می گیرد .نمی دانم از هر چه سرچشمه می گیرد روز به روز فاصله ها زیادتر می شود،خلاصه همه اینها درد است ودرد را از هر طرف که بخوانی درد است به قول شاعر:

ای ستاره،ای ستاره ی غریب!

ما اگر زخاطر خدا نرفته ایم

پس چرا به داد ما نمی رسد؟

ما صدای گریه مان به آسمان رسید

از خدا چرا صدا نمی رسد

بگذریم از این ترانه های درد

بگذریم از این فسانه های تلخ

بگذریم از این....

امید وارم که مهندسان ومتولیان فرهنگی ،به این مردم ومردم دیگر سرزمین های محروم کشور توجه بیشتری داشته باشند البته هر چند «صدا به گوش کس نمی رسد» ولی کسانی که باید این وضعیت را بدانند،می داننداین توده مردم اند که نمی دانند،در گوشه و کنار ایران چه خبراست اگر می دانستند که تبلیغ ایران 1404 را برای هم بلوتوث نمی کردند یا اگر می دانستند شعار (انرژی هسته ای «بمب هسته ای »حق مسلم ماست )را به این بلندی سر نمی دادند .

امیدوارم که خونندگان عزیز نه به این نوشته ها بخندندزیرا عین واقعیت است ونه مارا ... فرض کنند وهمچنین خوانندگان هم ولایتی خودم هم به این نوشته ها با دیدی باز نگاه کنند زیرا وقتی مشکلات را نگوییم یعنی مشکلی نیست و این یعنی رضایت از وضعیت.